تحلیل فیلم سرهمبندی از منظر هنرهای تجسمی

تحلیل فیلم سرهمبندی از منظر هنرهای تجسمیتحلیل فیلم سرهمبندی از منظر هنرهای تجسمی

مستند سرهمبندی فیلمی است با حضور نادر‌مشایخی، آهنگساز و با نویسندگی و کارگردانی علی قنبری که می توان آن را دردسته مستند خلاق یا خلاقانه با کمی چاشنی پرتره ای قرار داد. پرتره ای از آن جهت که به هر صورت در نهایت بیننده با چهره ای آشنا می شود. و در هر آن، بخشی از جنبه های شخصیتی را در می یابد. اما لازم است به ماهیت فیلم مستند و کارکردهایش اشاره شود چنان که از عنوان فیلم مستند برمی‌آید، این عنوان به آثاری اطلاق می‌شود که مضمون، محتوا، عناصر و شخصیت‌های آن‌ها واقعی باشد تا بتوان از این آثار به عنوان سند برای اثبات واقعیات‌ بهره گرفت که شامل:

مستند خبری یا گزارشی، مستند خلاق یا خلاقانه، مستند خبری یا گزارشی می شود. در اینجا بیشتر گزینه دوم یا مستند خلاقانه-شاعرانه است.

طبیعتا وقتی سخن از خلاقیت به میان می آید، واقعیت شکل تازه تری به خود می گیرد یا حداقل به اشکالی که تا به حال دیده نشده. یعنی به نوعی هست ها را به هستی دیگری رهنمون ساختن و نیست ها را هست هایی دیگر.

از این رو اندیشیدن به شخصی که ساختار هستی اش(زندگی) خرق عادت هاست و  به نمایش در آوردن این نوع زیست در قالب فیلمی مستند ساخت و پرداختی شاعرانه می طلبد که جوشش بر کوشش های تکنیکی توفیق می یابد و نمی تواند  از یک منطق روایی تبعیت کند.

این گونه تصور کنید در برابر چشم،گوش شما (بیننده) طوماری پاپیروسی از فریم های مختلف قرار داده شده است، که بر خطوط حامل موسیقی سوار شده اند. به همان میزان که نت ها بالا و پایین می شوند، صداها، تصاویر و فضاها تغییر می‌یابند .هر صحنه ای مولفه های خودش را تولید می کند.

گویی با نادر مشایخی قدم می زنی، گفتگو می کنی و او هر آن، آنی دیگر از خودش را بر می دارد و مقابلت قرار می دهد.

علاوه بر این که حتی در مستندترین مستندها هم واقعیت نشان دادنی نیست.  چرا که اصلا نمی شود واقعیت را نشان داد و هر برداشتی با هر تکنیک، متریال، سبک، ژانر و….بازنمایی ست. که آن هم خود سری دراز دارد.

ولی حداقل مستند سازی و‌مستند نگاری و‌مستند خوانی ، شاید نزدیک تر به آنچه باید باشند،هستند.

در مبانی هنرهای تصویری انواع مختلف ترکیب بندی تعریف شده که بر خی عبارتند از:متقارن، نامتقارن، مورب، افقی، عمودی، دایره‌ای و…هر کدام با چینش های مختلف منجر به برداشت ها و برانگیختن انواعی از احساسات می شود.

از اینجا ورود می کنم به مستند سرهمبندی فیلمی از علی قنبری .

هر بی نظمی در ذات خود، دارای نظمی است یا می شود یا نهایتا پذیرفته می شود و مقبولیت های متفاوت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی،هنری و …می یابد .

در اینجا نیز حکمی چنین جاری ست. عنوان فیلم سرهمبندی است، عنوانی که مخاطب را به بیراهه می کشاند که اتفاقا راه گشا است.

به زعم نگارنده نه تنها سرهمبندی نیست که بند و بستِ نوعی سرهمبندی است.عبارت قبل ناشی از فضایی است که فیلم مقابل بیننده قرار می دهد .فیلم در مرحله توصیف تشکیل شده از صفحات مختلف با زمان و مکان مختلف.

عنصر ثابت شخصی ست به نام نادر‌مشایخی، فردی با کلاه گرد، پیراهن های آستین کوتاه، سیگار و دیالوگ هایش.

در گام تفسیر اثر: صفحات (صحنه ها ،فریم ها) با تدوین‌ به نوعی انتظام رسیده اند. این انتظام خاص فیلم است. در واقع همان است که قبل تر گفته شد.

نمایش صحنه هایی در حوزه ادراکات انسانی، تلفیق فضاها (مکان های) امروزی (کافه ها) و مکان های سنتی و البته طبیعت.

همین گشودگی و بسته گی قاب های تصویری مدام بیننده را به تنفس و تقلا می کشاند. حضور فضاهای مثبت و‌منفی و عدم تلاش برای خوراندن مفهومی به مخاطب از تنش های تصویری جلوگیری می کند.

دود سیگار نادر مشایخی خط نامریی درون مایه فیلم است :موسیقی، ریتم، تداوم و‌حرکت.

نوستالژی مدرن شده ای که در تقسیمات میدان نقش جهان اصفهان، مسجد و کارگاه های موسیقی ، ادویه ای با بوی آشنا.

در اکثر لحظات فیلم ازدحام صوتی حاکی از اضطرابی ست که در دیالوگ ها شنیده می شود.

و آنچه که کاهنده استرس روزمرگی صداها ست همانا عاطفه ای ست سلیس در حرکات، گفتگو‌‌ و نگاه های نادر‌مشایخی .

بینامتنیت نقش به سزایی را در فیلم بازی می کند. نه تنها متن بلکه پیش متن های ذهنی، روحی و‌تجربه شده های نویسنده، بازیگر .

اسمبلاژ نامی مناسب است برای فیلم. با گذری برکوبیسم تحلیلی و ترکیبی فیلم . معنایی متفاوت از آن چه می بینیم می یابد.

در برخی صحنه ها رنگ و فرم به حداقل رسیده و در برخی هم حضور. شکل ها، فرم‌ واشیا نمایان تر شده اند.

پیکاسو:«به عقیده من جست وجو در نقاشی هیچ معنایی ندارد نكته اصلی یافتن است. تصویر، حاصل جمعی از تخریب هاست پیش‌ترها تصاویر، مرحله به مرحله به سوی تكمیل شدن پیش می رفتند. هر روز چیزی تازه به همراه داشت. تصویر حاصل مجموعه ای از افزوده ها محسوب می شد. اما در مورد نقاشی من، تصویر حاصل مجموعه ای از تخریب هاست. اول یك تصویر می سازم، بعد خرابش می كنم. با این وجود در پایان چیزی از بین نمی رود: رنگ قرمزی كه از جایی برداشتم از جایی دیگر سر بر می آورد.»

در سرهمبندی شروع و پایان ناپیداست همچنان که بر دایره ای قدم می زنید .

گرچه ناشی از نگاه جامعه شناختی و انسان شناسی است. آمیزه ای از انسان، اجتماع و تکنولوژی که داستانی احتمالا فوتوریستی را رقم می زند.

اما مگر حیات چیزی جز سرهمبندی سازه ها و سازهای ناخواسته است؟!

دکتر آیسا حکمت، عضو هیات علمی دانشگاه تهران مرکز