زمان هندسی در آثار همایون سلیمی

زمان هندسی در آثار همایون سلیمیزمان هندسی در آثار همایون سلیمی

در  آثار همایون سلیمی هندسه پنهانی وجود دارد که در سنت های تصویری ایرانی خصوصا در نگارگری نیز دیده می شود. عموما آثار کلاژی بزرگ‌ابعاد است که با لایه‌گذاری پارچه‌ها، کاغذها و مواد گوناگون روی بوم شکل گرفته است. ساختار آن از چندین مستطیل و مربع در اندازه‌های متفاوت تشکیل شده که در کنار هم، سطحی یکدست اما پُر از تنوع بافتی را می‌سازند.

اساس هندسه‌ی مستطیل ومربع شکلی درمرزبندی‌های قطعات به دلیل دوخت، چسب، یا لبه‌های طبیعی متریال‌ها به چشم می‌آید که اندازه‌ی بزرگِ مستطیل‌های مرکزی، حس ثبات و آرامش ایجاد می‌کند، در حالی که قطعات کوچک‌تر کناره‌ها نوعی ریتم و تپش بصری می‌سازند.پالت رنگی آثار در طیف سفید، کرم، نخودی، بژ، قهوه‌ای روشن و زنگارهای اندک سبز و نارنجی است.این رنگ‌ها نه از جنس رنگ‌آمیزی مستقیم، بلکه بیشتر حاصل فرسودگی، قدمت و اثرواقعی هستند.این انتخاب رنگ، حس خام‌بودگی، واقعیت و زمان‌مندی اثر را تقویت می‌کند

مهم‌ترین ویژگی موجود در آثار سلیمی بافت است. پارچه‌ها و کاغذها ،چروک‌ها، ساییدگی‌ها، لکه‌های کهنه و رگه‌های استفاده‌شده،

که این بافت‌ها نوعی حس تاریخ‌مندی و خاطره ایجاد می‌کنند؛ گویی هر قطعه، بخشی از یک گذشته‌ی مادی است. ترکیب قطعات فرسوده با رنگ‌های نخ‌نما، حسی از گذشت زمان را منتقل می‌کند. این اثر گویی می‌خواهد بگوید: «هر ماده حافظه‌ای دارد؛ هر پارچه و تکه‌کاغذ حامل یک داستان است»

این نوع نگاه در هنر دهه‌ی ۱۹۶۰ به بعددر به‌ویژه در هنر مفهومی و کلاژهای مینیمالیستی رواج داشت.گرچه از مواد واقعی و بافت‌های غنی استفاده شده است، اما در ساختار به‌شدت مینیمال است.اشکال ساده، رنگ‌های خنثی، عدم وجود فیگور یا نشانه‌ی روایی واضح، این تضاد بین سادگی ساختار و پیچیدگی بافت، اثر را جذاب کرده است. آثار  در نگاه اول «ساکت» و آرام است. اما در عمق، لایه‌های متعدد و نشانه‌های استفاده‌شده، نوعی ازدحام بصری آرام می‌سازد که مخاطب را وادار به نزدیک‌شدن می‌کند.

هماهنگی چشمگیر بافت‌ها و متریال‌ها: بدون آنکه شلوغ شود، غنی و پُرحس است. مستطیل‌ها به‌صورت دقیق اما نه خشک چیده شده‌اند. کهنه‌بودن مواد به زیبایی کنترل‌شده است و به سطح اثر معنا می‌دهد. سلیمی از هرگونه تزئین یا رنگ‌آمیزی غیرضروری دوری می کند. پالت رنگی بسیار محدود است و ممکن است برای برخی مخاطبان یکنواخت به به‌ نظر رسد.بخش مهمی از کیفیت اثر وابسته به مشاهده‌ی فیزیکی و از نزدیک  دیده شدن است. این مجموعه نمونه‌ی خوبی از کلاژ مینیمال با رویکرد مادی‌ـ‌ مفهومی است. قدرت آن در کیفیت متریال‌های واقعی، ترکیب‌بندی هندسی دقیق، و حس زمان‌مندی‌اش نهفته است. در سطح فرمی، آرام و خاموش است؛ اما در سطح بافتی و مفهومی، لایه‌لایه و پرماجرا.

از نظر تاریخی می‌توان آن را در امتداد کلاژهای متریالیستی رویکرد آرت پُوِرا، قطعه‌چسبان‌های مینیمالیستی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ و آثار مبتنی بر "سطح به‌ مثابه‌ی جسم" در هنر پسا‌مینیمال قرار داد.

اما نکته‌ی مهم این است که این آثار برخلاف بسیاری از نمونه‌های غربی همان دوره، نه بر شورش و برهم‌زدن نظم بصری، بلکه بر نوعی سکوت، آرامش و اقتصاد بصری استوار است. همین امر، آن را از نمونه‌های صرفاً تجربی یا خشن متمایز می‌کند.هندسه‌ای که از دل بی‌نظمی به‌وجود آمده و البتهذچند ویژگی مهم فرمال دارد. هندسه‌ی آرام، مستطیل‌ها و مربع‌های قطعه‌قطعه‌شده به‌شکلی کنار هم قرار گرفته‌اند که نظم دارند، اما خشک نیستند؛ تکرار دارند، اما ماشینی نیستند. این ژست هندسیِ انسانی نوعی تناقض زیباست.هندسه‌ای که نه با خط‌کش، بلکه با مواد واقعی شکل گرفته. بخش مرکزی با سطوح بزرگ و نسبتاً یکدستِ رنگ، «فضای تنفس» ایجاد می‌کند.این مرکزیت باعث می‌شود نگاه در گونه‌ای میدانِ سکوت بصری قرار بگیرد. در اطراف، قطعات کوچک‌تر، چروک‌ها، بافت‌های خشن‌تر، و لبه‌های نامنظم دیده می‌شود.این حاشیه‌های پرجزئیات، مانند دیالوگ‌هایی هستند که با آرامشِ مرکز درگیرند. سپیدی‌های چندگانه، نه یک سپید، در این اثر رنگ سفید (یا بژ روشن) فقط یک "رنگ" نیست؛ بلکه طیفی از سفیدی‌ها است. سفید چرک، سفید فرسوده، سفید آفتاب‌خورده، سفید با رگه‌های زنگار، سفید با سایه‌های خاکی.

این تفاوت‌ها نشان می‌دهد که «سپیدی» در این اثر، پاکیِ خام نیست؛ بلکه حاصل زمان، استفاده، و فرسودگی است. گویی سپیدیِ کاغذ و پارچه نه آغاز، بلکه نتیجه‌ی زندگی» است. بافت‌ها در این اثر عملکردی فراتر از زیبایی‌شناسی دارند.بافت‌ها تبدیل شده‌اند به نوعی نوشتار خاموش. چروک‌ها حکم نشانه‌های یک زندگی گذشته را دارند. لکه‌ها مثل یادداشت‌های پاک‌شده‌اند.پاره‌ها مانند خاطرات محو شده‌اند. لایه‌گذاری‌ها شبیه بازنویسی‌ تاریخ بر تاریخ، به این ترتیب اثر بیشتر از آنکه یک «تصویر» باشد، یک سند است.سندی از حضور زمان، لمس دست‌ها، و فرسودگی ماده. مهم‌ترین عنصر نامرئی اثر، در بسیاری از آثار کلاژ، زمان در سطح اثر حضور دارد، اما اینجا زمان هم‌زمان هم موضوع اثر است و هم ماده‌ی اثر. مواد استفاده‌شده فرسوده‌اند.رنگ‌ها نه تازه، بلکه ته‌نشسته و خاموش‌اند.لبه‌ها گواهِ استفاده و کهنگی‌اند. این‌ها نشان می‌دهد که هنرمند به‌جای خلق «زیبایی نو»، زیبایی اتفاق‌افتاده را پذیرفته و چارچوب داده.تنش مفهومی میان نظم و فرسودگی دارد.آثار دارای یک تنش دوگانه‌ی بسیار زیباست.از یک سو نظم، سطوح هندسی، چیدمان سنجیده، پالت محدود، از سوی دیگر بی‌نظمی، بافت‌های خشن، فرسودگی و خوردگی، لکه‌ها، چروک‌ها، ناهمواری‌ها. این تضاد، قلب اثر را شکل می‌دهد.

فرم ساده است، رنگ‌ها محدودند، هیچ روایتی وجود ندارد، بافت‌ها بسیار پیچیده‌اند و به‌شدت مادی است.بر خلاف مینیمالیسم ناب، اینجا ماده فقط شکل نیست، تاریخ و حافظه نیز هست.این اثر را می‌توان در دسته‌ی «پسا‌مینیمال» یا «مینیمالیسم مادی» قرار داد.اثر احساسی ملایم، درون‌گرا و آرام دارد. نه تهاجمی است، نه استعاری و نه نمایشی. این سکوت، اما سکوتی تهی نیست؛سکوتی است که با لایه‌ها و خاطرات مادی پر شده. ترکیبی است از هندسه و خاطره، سادگی و پیچیدگی،سطح و زمان و همین هم‌زیستی، آن را به اثری می‌رساند که در نگاه اول ساده، اما در عمق بسیار غنی است.رنگ آبی در این اثر فقط یک انتخاب زیبایی‌شناختی نیست؛ حامل فضاست. آبی‌ها دو نقش ایفا می‌کنند. فضای عمقی: آبی تیره، اثر را شبیه دریا، شب یا حافظه غرق‌شده می‌کند. فضای تعلیقی: لکه‌های روشن‌تر آبی–فیروزه‌ای، مانند «پنجره‌های کوچک نور» در میان لایه‌های تاریک‌اند.

این کنتراست، حس کشش و فشاری درونی ایجاد می‌کند؛ چیزی شبیه نفس کشیدن در محیطی پُر از لایه‌های محو و خاطره‌مانند.قرمزهای پراکنده، مانند ضربان‌های زندگی در دل انجماد آبی، نوعی تنش رنگی پدید می‌آورند که کار را از یکنواختی می‌رهاند.سطح اثر شبیه دیواری کهنه، ساییده یا فرسوده است. لایه‌های رنگ در سال‌ها رسوب کرده‌اند؛ گویی بوم یک منظر فرسوده تاریخی یا حافظه جمعی رنگ‌باخته را ثبت کرده. خراش‌ها،ساییدگی‌ها،مناطق پاک‌شده و دوباره پوشیده، همه نشان می‌دهد که رنگ نه صرفاً برای ساختن تصویر، بلکه برای ثبت زمان، تکرار و فرسایش استفاده شده است.این ویژگی اثر را به جریان «ماده‌محوری» و نقاشی سطح‌محور نزدیک می‌کند. به لحاظ سبکی بین مینیمالیسمِ تکرار و اکسپرسیونیسمِ کنترل‌شده حرکت می کنند و می‌توان در مرز چند سبک قرار داد.

مینیمالیسم ساختاری، حذف موضوع، حذف روایت، و تبدیل سطح به یک میدان تکرارشونده، اثر را به مینیمالیسم بصری نزدیک می‌کند. اکسپرسیونیسم انتزاعی اما آرام، برخلاف بیانگری‌های انفجاری، اینجا یک بیان‌گری آرام، عمیق و لایه‌لایه دیده می‌شود. رنگ‌ها به جای ضربه‌های سریع، در رسوبی طولانی شکل گرفته‌اند. نقاشی ماده (Matter Painting) سطح زنده است، نفس می‌کشد.ماده خودش معناست. اثر حال‌وهوای این مفاهیم را تداعی می‌کند. سکوت عمیق، فرورفتگی و مکاشفه، خاطره‌های فرسوده و محو، زمان رسوب‌کرده، مکانی که هست و نیست، در نقاشی، هنرمند نه یک صحنه را تصویر می‌کند و نه یک موضوع را تعریف. بلکه «فضا» را می‌سازد؛ فضایی که بین واقعیت و حافظه معلق است. به زبان معناشناسی، آبی‌های تیره ناخودآگاه، ژرفا، شب و درون‌نگری را تداعی می‌کنند. ساختار سایه‌وار می‌تواند معناهای زوال، ردّ، نقش‌برجای‌مانده و حذف‌شده داشته باشد.لکه‌های قرمز، حیات، مقاومت و حضور را نشان می‌دهند. این تضاد، اثر را به دیالوگی میان «فرسودگی و زنده بودن» تبدیل می‌کند.

آثار نمونه‌ای است از نقاشی انتزاعی لایه‌مند، که در آن سطح بوم محل تلاقیِ فرسایش و زمان، نور و تاریکی، محو و ظهور، ماده و حافظه است. رنگ‌های آبی تیره و بافت خراش‌خورده، فضایی مدیتیتو، جوی و درون‌نگر ایجاد کرده‌اند.اثر نه می‌خواهد روایت کند و نه شیئی را بازنمایی؛ هدف آن این است که حالتی روانی–حسی را به تماشاگر منتقل کند؛ حالتی بین آرامش و اضطراب، بین سکون و حرکت پنهان.در بررسی آثار همایون سلیمی به تطبیقی از آثار ایشان با فرانتز کلاین پرداخته میشود. نمای کلی: دو رویکرد متفاوت به انتزاع. فرانتز کلاین یکی از چهره‌های اصلی اکسپرسیونیسم انتزاعی است؛ او با ضربه‌های بزرگ، سریع، سیاه و سفید، «ژست نقاشانه» را مرکز اثر قرار می‌داد.

آثار سلیمی اما در نقطه‌ای کاملاً متفاوت از طیف انتزاع قرار دارد.لایه‌مند، فرسوده، نفوذی و بازتابی و مبتنی بر رسوب زمان. با این حال، هر دو در «پرهیز از بازنمایی» و «تمرکز بر انرژی» به یکدیگر نزدیک هستند، اما مسیرشان متفاوت است.خط در برابر لایه:کلاین با خطوط قطور، جهت‌دار و ضربه‌ای شناخته می‌شود.خط برای او عمل، تصمیم و انرژی خالص بود. در اثرسلیمی؛ خط وجود ندارد یا در لایه‌ها ناپدید شده. هیچ ژست آشکاری دیده نمی‌شود. انرژی در لایه‌های رسوبی جریان دارد، نه در خطوط واضح. در واقع، اگر کلاین «فریاد بصری» است، اثر سلیمی «تنفس زیرپوستی» است. رنگ: سیاه–سفید در برابر آبیِ عمیق. کلاین با تضاد شدید سیاه و سفید کار می‌کرد؛ او از رنگ برای تضاد، ضربه و کنش استفاده می‌کرد.همایون سلیمی از آبی‌های تیره، فیروزه‌ای، سبزهای کدر و لکه‌های کوچک قرمز استفاده کرده‌است.

آبی‌ها → فضا، ژرفا، سکون، قرمزها → تنش، ضربان، ترکیب → «هاله» و «فضا»،  نه «کنش».اثر سلیمی بیش از آنکه ضربه‌دار باشد، اتمسفریک است است.سطح: اجرا در برابر رسوب. فرانتز کلاین → ضربه‌قلم مستقیم، سریع، انفجاری.

اثرسلیمی → بافت ساییده، رنگِ تراش‌خورده، سطح فرسوده و لایه‌لایه. این تفاوت نشان می‌دهد که آثار کلاین تولد ناگهانی خط استو آثار سلیمی تداوم آرام زمان هستی. در مقایسه معناشناختی می توان گفت: کلاین: انرژی، کنش، فریاد.کلاین در پی نمایش «حرکت» است و خطوط او لحظه ثبت‌شده یک حرکت کامل، یک نیرو، یک تصمیم‌اند. آثارسلیمی اما در پی «عمق»، «مکاشفه» و «جهان درونی» است رنگ‌ها و لایه‌ها یادآور: آب، حافظه، شب، فرسودگی، مکان‌های محو. یعنی اگر کلاین اکسپرسیونیسمی «برون‌ریز» است، سلیمی اکسپرسیونیسمی «درون‌ریز» است. پیرو نظریه‌ی هارولد روزنبرگ، «اکسپرسیونیسم انتزاعی» کنشی است که در لحظه رخ می‌دهد.این نظریه در مورد کلاین صدق می‌کند.اما در مورد آثار مورد بحث، کنش لحظه‌ای وجود ندارد. لایه‌گذاری، پاک‌کردن، افزودن، ساییدن و دوباره ساختن. اثر محصول زمان طولانی می کند نه لحظهٔ فریاد». این تفاوت، رویکرد همایون سلیمی را به نظریه رسوب ماده نزدیک می کند.

کلاین = نقاشیِ خط، سلیمی= نقاشیِ فضا. با توجه به نظریۀ رید که تأکید می‌کند فضا در نقاشی انتزاعی می‌تواند جایگزین موضوع شود،اثرسلیمی یک فضای احساسی می‌سازد، در حالی که کلاین ساختار خطیِ نیروها را تصویر می‌کند. با وجود تمام تفاوت‌ها، نقاط مشترک مهمی دارند. حذف بازنمایی، هیچ‌کدام به دنبال طبیعت‌گرایی نیستند. تمرکز بر انرژی و کیفیت عاطفی، اماکلاین انرژی‌اش بیرونی، انفجاری و خطی است. وسلیمی انرژی را در لایه‌های آرام و تیره پنهان کرده‌است. اهمیت سطح بوم در هر دو، بوم محل «رخ‌داد» است، نه پنجره‌ای رو به جهان بیرون. اگر بخواهیم با یک جمله تفاوت ماهوی را توضیح دهیم: فرانتز کلاین با ضربهٔ ناگهانی فرم را می‌آفریند و سلیمی با رسوب آرام رنگ، فضا را می‌سازد. کلاین متعلق به جهان آشکارگی و سرعت است، اثرهمایون سلیمی متعلق به جهان فرورفتگی، عمق و زمان. کلاین نقاشی را به یک اتفاق تبدیل می‌کند و سلیمی نقاشی را به یک بستر زیست‌مند تبدیل کرده‌است.این تفاوت، اثرسلیمی را در قلمرو اکسپرسیونیسم میکرو–لایه‌ای یاانتزاع مدیتیتو / مراقبه‌ای قرار می‌دهد. رنگ: آبیِ عمیق به‌عنوان فضای روانی. رنگ آبی در این اثر فقط یک انتخاب زیبایی‌شناختی نیست؛ حامل فضاست آبی‌ها دو نقش ایفا می‌کنند. فضای عمقی: آبی تیره، اثر را شبیه دریا، شب یا حافظه غرق‌شده می‌کند. فضای تعلیقی: لکه‌های روشن‌تر آبی–فیروزه‌ای، مانند «پنجره‌های کوچک نور» در میان لایه‌های تاریک‌اند. این کنتراست، حس کشش و فشاری درونی ایجاد می‌کند؛ چیزی شبیه نفس کشیدن در محیطی پُر از لایه‌های محو و خاطره‌مانند. قرمزهای پراکنده، مانند ضربان‌های زندگی در دل انجماد آبی، نوعی تنش رنگی پدید می‌آورند که کار را از یکنواختی می‌رهاند.

سطح اثر شبیه دیواری کهنه، ساییده یا فرسوده است.لایه‌های رنگ در سال‌ها رسوب کرده‌اند؛ گویی بوم یک منظر فرسوده تاریخی یا حافظه جمعی رنگ‌باخته را ثبت کرده. خراش‌ها، ساییدگی‌ها، مناطق پاک‌شده و دوباره پوشیده همه نشان می‌دهد که رنگ نه صرفاً برای ساختن تصویر، بلکه برای ثبت زمان، تکرار و فرسایش استفاده شده است. این ویژگی اثر را به جریان «ماده‌محوری» و نقاشی سطح‌محور نزدیک می‌کند. به لحاظ سبکی آثار سلیمی بین مینیمالیسمِ تکرار و اکسپرسیونیسمِ کنترل‌شده حرکت می کند و این اثر را می‌توان در مرز چند سبک قرار داد. 

مینیمالیسم ساختاری، حذف موضوع، حذف روایت، و تبدیل سطح به یک میدان تکرارشونده، اثر را به مینیمالیسم بصری نزدیک می‌کند.اکسپرسیونیسم انتزاعی اما آرام، برخلاف بیانگری‌های انفجاری، اینجا یک بیان‌گری آرام، عمیق و لایه‌لایه دیده می‌شود.رنگ‌ها به جای ضربه‌های سریع، در رسوبی طولانی شکل گرفته‌اند. نقاشی ماده (Matter Painting). سطح زنده است، نفس می‌کشد.ماده خودش معناست.اثر حال‌وهوای این مفاهیم را تداعی می‌کند. سکوت عمیق، فرورفتگی و مکاشفه، خاطره‌های فرسوده و محو، زمان رسوب‌کرده، مکانی که هست و نیست. در این نقاشی، هنرمند نه یک صحنه را تصویر می‌کند و نه یک موضوع را تعریف. بلکه «فضا» را می‌سازد؛ فضایی که بین واقعیت و حافظه معلق است.اگر بخواهیم به زبان معناشناسی هنر صحبت کنیم: آبی‌های تیره ناخودآگاه، ژرفا، شب و درون‌نگری را تداعی می‌کنند. ساختار سایه‌وار می‌تواند معناهای زوال، ردّ، نقش‌برجای‌مانده و حذف‌شده داشته باشد.

یعنی اگر کلاین اکسپرسیونیسمی «برون‌ریز» است،سلیمی اکسپرسیونیسمی «درون‌ریز». پیرو نظریه‌ی هارولد روزنبرگ، «اکسپرسیونیسم انتزاعی» کنشی است که در لحظه رخ می‌دهد.این نظریه در مورد کلاین صدق می‌کند: اما در مورد سلیمی، کنش لحظه‌ای وجود ندارد. 

آثار ساختاری شبکه‌وار دارد؛ گل‌هایی که تقریباً در یک نظم تکرارشونده و موزاییکی در سرتاسر بوم قرار گرفته‌اند. این نظم هندسی، در عین حال که یادآور یک باغ یا قالی‌گلدار است، به‌دلیل اجرای آزاد و ضربه‌قلم‌های رها، از حالت خشک و سخت یک الگو فاصله می‌گیرد و بین نظم و آشوب تعادلی شاعرانه ایجاد می‌کند. غلبه آبی‌ها و فیروزه‌ای‌ها فضای سرد، رویایی و مه‌آلود می‌سازد. مرکز گل‌ها با نارنجی‌ها و زردها نقاط داغ بصری هستند که نگاه را در بوم به گردش می‌اندازند.

بافت ضخیم رنگ و مواد ترکیبی، سطحی زمخت و چندلایه ایجاد کرده که هم یادآور نقاشی دیواری‌ فرسوده است و هم حالتی خاکی معدنی می‌دهد.آثاربافتی فشرده و لایه‌لایه دارند و عمدتاً از طیف‌های آبیِ تیره، فیروزه‌ایِ کدر و لکه‌های قرمز و اخرایی تشکیل شده است. در نگاه اول، تصویر کاملاً انتزاعی به نظر می‌رسد، اما اگر دقیق شویم، الگوهای تکراری و سایه‌وار در بطن اثر دیده می‌شود؛ لکه‌هایی که همچون حضورهای محو، ردّ اشیای نامرئی یا سایه‌های فرسوده، در تاریکی شناورند.

این الگوها از دور شبیه حجم‌های شن‌ریخته، پرده‌های نیمه‌شفاف یا ساختارهای هندسیِ فرسوده‌اند، اما به‌قدری محو شده‌اند که به «مرز ادراک» نزدیک می‌شوند. استفاده از آکرلیک و مواد ترکیبی سبب شده سطح کار تنوع بافتی زیادی داشته باشد. خراش‌ها، لکه‌ها و چکه‌ها حالتی خودانگیخته و بیان‌گرانه ایجاد می‌کنند. این رویکرد به جای پرداختن دقیق و توصیفی به گل، آن را به سطحی حسی و تجربه‌محور نزدیک کرده است. تکرار گل‌ها می‌تواند نمادی از شور، زایش، و تکثیر زندگی باشد.

پوشاندن تمام سطح با گل‌های یکسان، کیفیتی مناسکی و آیینی به اثر می‌دهد؛ گویی نوعی نثار کردن یا آراستن جهان با زیبایی این شعرمندی با رنگ‌بندی لطیف و حرکات آزاد قلم تقویت شده است. آثارحسی دوگانه دارد، از یک سو آرام، لطیف و شاعرانه به‌خاطر رنگ‌ها و موضوع گل از سوی دیگر خام و بی‌قرار به‌سبب بافت خشن و ضربه‌قلم‌های عصبی، این تضاد اثر را زنده نگه می‌دارد و مانع از رمانتیسم صرف می‌شود. بافت‌سازی قوی که تجربه‌ی زیباشناختی لمسی ایجاد می‌کند. تعادل میان نظم و بی‌نظمی؛ هم‌زمان ساختارمند و احساسی. رنگ‌بندی شاعرانه و هماهنگ، توانایی تبدیل یک موضوع ساده (گل) به سطحی انتزاعی‌تر و مفهومی‌تر. 

تکرار یکنواخت گل‌ها ممکن است برای برخی مخاطبان خطر یکنواختی بصری ایجاد کند؛ هرچند در سبک هنرمند این یکنواختی بخشی از بیان است.خوانش معنایی اثر تا حد زیادی وابسته به متن و عنوان مجموعه است؛ بدون آن، برخی مخاطبان شاید با مضمون عمیق‌تر ارتباط کمتری برقرار کنند

این گونه آثار نمونه‌ای موفق از  ترکیب انتزاع شاعرانه با یک موضوع طبیعی است. همایون سلیمی با گل ها جهانی ریتمیک می سازد. استفاده از بافت‌های غنی، رنگ‌هایی که بین فرسودگی و تازگی، بین شعر و ماده، و بین نظم و رهایی معلق است.

 

نقدی بر نمایشگاه همایون سلیمی

نویسنده :آیسا حکمت                          

منتقد، پژوهشگر و ایده پرداز هنری حوزه بینارشته ای